---
شمردن ثانيهها و دقيقه ها و ساعتهاست که روزهايم را شب میکند،
و هر شب بيهوده در آسمان به دنبال گوسفندانی میگردم تا شمردنشان شبم را به سحر
برساند،
ديگر اين جادّه از خستگی گامهايم به فغان آمده،
ديگر دوستان به تنگ آمدهاند از تحمّّلم،
ديگر تمام لفات دلداری نخنما شدهاند برايم،
ديگر اين منم، تنهایِ تنها، ايستاده در اينجا،
به انتظار پاسخ آخرين خواهشم،
انتظاری که تلختر از انتظار حکم فرجام يک محکوم به اعدام است در سپيدهدم روز
اعدام،
يک محکوم تنهایِ نتها که خسته به سوی طنابِ دار گام میزند،
و پوسيدگی طناب است آخرين اميدش...
- نوشته